درست دو هفته گذشته روز دوشنبه 15 مهرماه نود و دو بود من با شور و شوق وصف ناپذیر و تو هم با چهره ای نگران با بدرقه من و خاله راضیه عضو جدید خانواده داداشی راهی مدرسه شدی پاهات کشش مدرسه رفتن نداشت یه قدم میرفتی جلو دو قدم عقب منم از اونجایی که نمی دونستم دوربین شارز داره یا نه ؟؟؟کلی اعصابم داغون بود خلاصه تا تو نستم ازت عکس گرفتم خانم ناظم گفت اونایی که اسمشون رو میخونم بیان تو صف از اونجایی که اولین نفر ثبت نامت کردم اولین نفر اسمتو خوند استرس داشتی هر کاری کردم نرفتی تو صف بعد همه از زیر قرآن رد شدید وارد کلاس شدید یه جایزه گرفتید باز اومدی پیش من دلم بد جور شور داداشی رو میزد به مربی خانم جمشیدی گفتم آوردمت خونه دیگه مثل اینایی که ش...