محمد جوادمحمد جواد، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه سن داره

نی نی توپولی

اوقات فراغت...

بلاخره اسمتو نوشتم کلاس ژیمناستیک امروز روز اولی بود که تو کلاس حضور داشتی زیاد راغب نبودی اصرار داشتی بری شطرنج ولی متاسفانه کلاسها پر شده بود  دیر اقدام کردم باور کن درگیر ثبت نام مدرسه ات بودم انشاله 17 خرداد بریم کارت سلامت بگیریم همه چیز بر وفق مراده انشاله
8 خرداد 1393

خدا جونم...

غیر از خدا از کسی چیزی مخواه که اگر بدهد ، منت است و اگر ندهد خفت است از خدا بخواه که اگر دهد رحمت است و اگر ندهد حکمت است هرگز با احمق ها بحث نکنيد. آنها اول شما را تا سطح خودشان پايين مي کشند بعد با تجربه ي يک عمر زندگي در آن سطح، شما را شکست مي دهند.   خدايا ، کمک کن ديرتر برنجم ، زودتر ببخشم ، کمتر قضاوت کنم و بيشتر فرصت دهم. ...
22 ارديبهشت 1393

میلاد با سعادت امام محمد تقی علیه السلام و شش ماه کربلا مبارکباد...

  میلاد فرخنده امام محمد تقی (ع) و شش ماهه امام حسین (ع) حضرت علی اضر بر دلداگان حسینی مبارک... ارادتمند امام رضا هم هستیم تولد امام جواد و همین جا خدمت شما تبریک عرض می کنیم...یا جواد ائمه(علیه السلام)     ...
22 ارديبهشت 1393

عکس فارغ التحصیلی

امروز رضایت نامه اردو شما رو امضاءزدم بردی مدرسه یاد اولین اردو تون افتادم که اصلا دوست نداشتی بری حالا ببین با چه ذوق و شوقی وپوزی اومدی میگی میخوام برم اردو...(باغ وحش ارم) امروز عکس فارغ التحصیلیتم ازت می انداز ند خدا کنه خوب بشه... انشاله موفقیتهای بعدی تو جشن بگیریم... ...
16 ارديبهشت 1393

روز مادر...

روز مادر برای ادای فریضه رفته بودم مسجد وقتی برگشتم کسی خونه نبود نمی تونستم حدس بزنم که شاید رفته باشن برا روز زن کادو بخرن چون شوشو کادوش رو دیشب داده بود گوشی بود(GALAXY-samsung) حتی محمد مهدی هم برده بودند پس از پرسوجو از مادرشوهرم متوجه شدم رفتند بیرون ... خوب منتظر شدم برگردند که یهو صدای زنگ درب پذیرایی اومد محمد جواد بود حسابی غافلگیر کردم یه کادو کوچولو دستش بود بازش کردم یه شال بود حتما عکسش رو به یادگار میذارم  در آغوشش گرفتم و بوسیدمش اصلا فکرش رو نمیکردم که اولین کادو روز مادر رو تو این سن ازش بگیرم بعدا از شوشو پرسیدم قضیه خریدن کادو گفت :معلمشون بهشون گفته که یواشکی با باباهاتون برید برا ماماناتون کادو بخری...
14 ارديبهشت 1393

پسر راستگوی من...

دوسه روز پیش با شوشو و پسران رفتیم شهروند خرید کادو روز مادر!!!!!!! خلاصه هی گشتیم وگشتیم به  خردکن  ختم شد دوتا برا دوتا مامان عزیز... اومدیم خونه من گفتم حالا که آلو تو دهن محمد جواد خیس نمی خوره بام توجیحش کنم  تو این یه هفته قضیه رو لو نده... خلاصه ما توجیحش کردیم ... تادیروز تو صحبتهامون با مادر شوهرم  برگشتم گفتم خدا رو شکر محمد جواد اصلا دروغ نمیگه ؟؟اونم نه برداشت نه گذاشت گفت البته که دروغ میگه!! اولش که از قضیه خبر نداشتم بهم برخورد چرا اینطوری میگه !!!!  بهش گفتم چطور چی گفته:گفتش به من خردکن تورو نشون داده گفته یکی برا تو از اینا عیدی خریدیم یکی برا مامان جون مرضیه اول حرفشو باور کردم ولی وقتی گ...
26 فروردين 1393