دومین روز از بهار زندگی
روز دوم زمان ترخیص از بیمارستان بود ٠٢/١٠/٨٦روز یکشنبه بابا قاسم به دنبال تسویه حساب و ترخیص بودمنم همراه مامان جون مرضیه و مامان جون طاهره داشتیم آمادت میکردیم بیاریمت خونه همه لباسهای سایز صفر برات بزرگ بود چون فقط ٢٠٠/٣وزن داشتی میترسیدم دستت بزنم طوریتشه پس از معاینه دکتر اطفال و تست شنوایی به سمت خونه حرکت کردیم یادمه اون روز هوا خیلی سرد بود وقرار بر این شده بود روز 5 باز مجدد بیاریمت برای معاینه پیش دکتر اطفال
رسیدیم در خونه احمدآقا دوست بابا بزرگ گوسفند را جلوی پات قربانی کرد گوسفندخوشگلی بود چون از در پایین اومدیم رفتیم خونه عمو ابوالفضل زن عمو هم آتیش اسفند درست کرده بود یه جا برامون پهن کردند دو تایی خوابیدیم من شدیدن درد داشتم توهم خیلی خسته وگشنه بودی مرتب به دنبال سینه بودی خلاصه همه برای دیدن ما اونجا جمع شدنددایی مهدی اینا هم اونجا بودند شبنم جون زحمت کشید بهت شیر داد چون اون موقع پرهام شیر میخورد بعد از دیدن همدیگه به هزار مکافات رفتیم بالا پسر گلم به خونه خوش آمدی.