وای خدا جون....
امروز صبح باشگاه رفتم تا ساعت دو بعد اومدم خونه ناهار نداشتیم زنگ زدیم غذا آوردند بنده خدا محمد جواد کلی گرسنه اش بود بعد نماز خوندیم سریال مجید و دیدیم بعد رفتیم پیش همون دکتری که خالمو برداشته بود بعد تایید کرد که زودتر بخیه رو بکشند بعد از صندوق و خریدن تیغ جراحی موفق به کشیدن بخیه شدم بعد برا خرید بخاری با هم دیگه رفتیم یه بخاری کوچیک خریدیم محمد جواد هم دست میذاشت رو بخاری هایی که عکس شخصیت های کارتونی داشت بهش میگفتم اینا برا تو اتاق خواب بچه هاست محمد جواد میگفت میذاریمش خوب تو اتاق من دیگه"
وقتی هم اومدیم خونه مامان جون طاهره اینا گفتند که میخوایم بریم پارک شاهد شما نمیاید که محمد جواد ملنگ شد اصلا دیگه بالا نیومد منم برنج رو با خورشت و سپردم به شوشو سریع لباس پوشیدم و رفتم پایین یه دربست گرفتیم تا پارک شاهد بزرگاشون منو مامان جون طاهره و زنعمو حسین بودیم بچه ها هم محمد جواد و امیر مهدی و امیر محمدو علیرضا بودند اول رفتند استخر توپ قلعه بادی و ماشین برقی قطار آفتاب مهتاب و هلیکوپترمنو جاری هم ماشین برقی و کشتی صبا رو سوار شدیم بعد رفتیم از این سرسره معمولیا بعدشم عمو حسین اومد دنبالمون...