آغاز مهد قرآن...

دیروز محمد جواد رو بردم برا تست هوش که متاسفانه گفت: تست رو بچه های پنج ساله انجام میشه ...

بنابراین ماهم راهمون رو کشیدیم و رفتیم به سمت پارک ریحانه محمد جواد هم حسابی بازی کرد  بعد پیش خودم گفتم من که تا نزدیکی فرهنگسرا اومدم پس بذار برم پولی که پنج ماه پیش دادم رو پس بگیرم برم یه جا دیگه ثبت نام کنمهمین که رفتم داخل خانم افسری که قول امروز و فردا رو میداد دیدم گفتم پس چی شد کلاس قرآنتون الان چند وقته امروز و فردا میکنید نکنه بیافته تو زمستون من که محمد جواد رو نمیارم....

خانم افسری هم سریع گفت :سه جلسه از کلاسشون رفته خودم باهاتون تماس گرفتم با شما صحبت کردم مگه اسم پسر تون محمد جواد مطهری نژاد نیست گفتم چرا؟گفت :یه جلسه هم حضور داشته سر کلاس نشونم داد دیدم جلو اسمش تیک خورده دیگه داشتم کلافه میشدم از رفتارشون بعد گفت:شاید همسرتون پسر گلتو آورده گفتم امکان نداره ما از خیرش گذشتیم حالا کی کلاس داره گفت:همین امروز ساعت پنج تا شش سریع برگشتم خونه ناهار محمد رو دادم بازساعت چهارو نیم رفتم فرهنگسرا نور همزمان با مربی قرآنشون خانم احمدی رسیدم بعد همراهیشون کردم تا سر کلاس محمد جواد هم زیاد خوشش نیومده بود خلاصه که یه محیط جدید با آدمای جدید دیگه مجبور شدم که با محمد جواد سر کلاس حضور پیدا کنم با اونی که میدونستم این کارم صحیح نیست ولی بهتر شد چون فهمیدم محمد جواد اصلا تمرکز تو کلاس نداره همش به اسباب بازیهایی که روی کمد بود نگاه میکرد واز من مطالبه میکرد یا با صندلی ها ور میرفت عکسای تو اتاق را نگاه میکرد میگفت: چه قشنگه !!!

به گفته های مربی توجه نداشت و تکرار نمیکرد یه حدیث هم بهشون داد تا یکشنبه حفظ کنه حدیث در مورد سلام بود مربی شون حدودا بیست" بیست و یک ساله بود با بچه ها خوب رفتار میکرد ولی روش کاری اون یکی مربی تو اون یکی مهد خیلی بهتر بود بابازی بود بیشتر بچه ها علاقه نشون میدادند حالا ببینیم چی میشه ..........