امامزاده علی اکبر چیذر...
دیروز هنوز صبحانه نخورده رفتیم بانک بعد محمد جواد هوس بستنی میوه ای کرد بعد اومدیم خونه بابایی امتحان شهر شناسی داشت میخواست بره تهرانپارس منم ازش تقاضا کردم سر راه ما رو ببره امامزاده چیذر اونم قبول کرد جای همتون خالی خیلی چسبید خیلی سبک شدم ولی ما رفتیم پا منبر کریمی از شانس ما میرداماد مهمون بود همش اون مداحی کرد ...محمد جواد هم اول با میوه و خوراکیو اسباب بازی مشغول بود ولی رفته رفته حوصله اش داشت سر میرفت و بهانه گیر شده بود با اونی که دیر از خواب بلند شده بود به زور خوابید تا مراسم تمام شد خواستم برم وضو بگیرم برا نماز که از خواب بیدار شد شوشو هم زنگید گفت بیا من میدون ایستادم
وای خدای من از هر راه ارتباطی اومدیم تا برسیم خونه همه جا ترافیک بود به ناچار از میرداماد اومدیم نیایش شام هم خونه بابا جون رحمان بودیم آخه خاله راضیه داره بر میگرده شمال شب هم خونه مامان جون مرضیه بودیم ...