الان یادم اومد ببخشید...
بنویسم تا دوباره یادم نره یادمه هر وقت تصمیم میگرفتم از شیر بگیرمت نمیتونستم دلم میسوخت آخه بیشتر تغدیه ات با شیر من بود در حالی که میدنستم بعد دوسال هیچ فاید ه ای نداره
اما با این حال دوسال و سه ماه شیر خوردی
یادمه مامانم اینا به همراه مادر شوهرم اردیبهشت سال 88 رفته بودند سوریه این شبهای سخت هیچ کدومشون نبودند تا به من و تو سخت نگذره ولی گذشت خیلی سخت شبها و روزها بارها وسوسه میشدی میومدی برای خوردن بعد که میگفتم اه اه میزدی زیر گریه عواقب روحی روانی شو دقیقا تا برج شهریور تو رفتارت مشاهده کردم آخرش هم درست غذا خور نشدی...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی