آخرین روز سفر...
از اونجایی که شب دیر خوابیده بودم به سختی بیدار شدم خانمها صبحونه خوردند بعد آقایون اومدند صبحانه خوردند منم فقط محمدو از تو پذیرایی آوردم تو اتاق تا ساعت 10 خوابید بعد با صدا آهنگ از خواب بیدار شد
بعدیه سری مهمان های دیگه اومدند حسابی شلوغ شده بود کولر گازی هم دیگه جواب نمیداد گرما هلاک شدیم ناهار خوردیم داماد رفت حموم دیگه خودتون بهتر میدونید مراسم بعد از حموم آتیش و اسفندو بزن و برقص لباس پوشوندن تن دامادو باقی ماجرا...
باز آقایون رفتند خونه همسایه خانمها دیگه...شدند و هر کی به انجام اموراتش می رسیدتا اینکه ساعت 8 لباس محمدو تنش کردم خودمونم آماده بودیم رفتیم تالار فرهنگیان خیلی نکشید که عروس داماد اومدند باقی ماجرا...
بعد از مراسم عروسی ما رفتیم خونه لباسهامونو عوض کردیم چمدون و جمع وجور کردیم عد بزن و برقص آخر شب نهایتا خداحافظی کردیم و به سمت خوش ییلاق حرکت کردیم من نظرم بر این بود که فردا صبح زود حرکت کنیم ولی شو شو گفت صبح گرمه جاده هم شلوغ میشه...نیمه های شب سمنان یه چرتی زدیم
صبحونه و نماز رسیدیم لاسجرد حسابی خسته شده بودیم یه ذره استراحت کردیم ساعت 12 رسیدیم خونه دایی مهدی ناهار خوردیم اومدیم خونه خودمون.