محمد جوادمحمد جواد، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

نی نی توپولی

روز پنجم ماه رمضون...

1390/5/17 1:30
نویسنده : مامان صبا
383 بازدید
اشتراک گذاری

صبح اون روز بابایی از سرکار اومد خونه منم طی برنامه ریزی که کرده بودم رفتم دانشگاه با مدارکی که یه چند روزی طول کشید تا آماده کنم خیلی وقت بود از مترو استفاده نکرده بودم هوای مترو برخلاف هوای بیرون سرد بود یادمه سری قبل که رفته بودم دانشگاه یه بنده خدایی سرما خورده بود پیش خودم گفتم کی تو این هوای گرم سرما میخوره همین که رسیدم خونه سرما خوردم اینبار هم اونقدر گم و سرد شدم باز سرما خوردم بگذریم

آقای بدری و خانم محمدی یه برگه بهم دادم برا تصفیه حساب و از این جور چیزا تو این هوای گرم ودهن روز ازاین دانشکده به حسابداری و بانک و ساختمون ITکتابخونه ساختمون اداری امور مالی و ...برا گرفتن امضا ولی از بد شانسی من امضای آخر که مربوط بود به آزمایشگاه و کارگاه خانم ترکمن مرخصی بود کسی هم نمیتونست جاش امضا کنه مجبور بودم برم یه روز دیگه بیام ولی خدا خیرش بده خانم محمدی که از وضعیت من خبر داشت که بچه دارم و مسیرم هم دوره گفت این اینجا باشه من امضا میگیرم بعدا که خواستی مدرکتو بگیری بیا اول برگه رو از من بگیر حسابی خوشحال شدم دوباره سوار ون شدم تا مترو ..

سر راه یه چند تا بستنی برا محمد جواد خریدم حسابی تشنه شده بودم دوست داشتم خودم بخورم رسیدم خونه محمد جواد پرید بغلم و رو به بابایی کردی و گفتی مامانی برام بستنی خریده...

بعد از یه استراحت دست وپا شکسته قرآن امروزمو خوندم بعد مجددا خوابیدم محمد جوادهم حوصله اش سر رفته بود  میگفت همش چرا میخوابی بیا با من بازی کن ولی من شرمنده اش شدم

حول و حوش اذان رسیدیم ونک محل برگزاری افطاری (که از طرف یکی از دوستان بابایی که ما رو دعوت کرده بود)  بعد از نمازمغرب وعشا خوردن افطاری مراسم شروع شد مجری هم آقای حیاتی بود گوینده اخبار شبانگاهی خواننده هم آقای فدائیانو پیام عزیزی بود بعد هم مراسم شام و خداحافظی ...

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)