امروز به همراه شوشو پسملی رفتیم ده ونک خونه یکی از دوستای بابایی (محسن آقا) اونجا هر سال برا شهادت امام جعفر صادق مراسم عزاداری میگیرند محمد جواد اول با شوشو رفت پیش آقایون ولی دوام نیاورد باز اومد پیش من همش میگفت بریم بریم منو حسابی کلافه کرد باز فرستادمش پیش بابا قاسم خلاصه نماز و پذیرایی بعد هم خداحافظ شما... امروز بابایی هوس کرده بود بی ماشین بریم بیرون خلاصه بعد مراسم یکی از دوستای بابایی تا یه مسیری ما رو سوار کرد بقیه مسیر تا بی ار تی با خط یازده از اونجایی که بابایی و مامانی بچه ونکندو بابایی روزگار کودکی و جوونیشو اونجا بود راه به راه با همه احوال پرسی میکرد دیگه کلافه شده بودم از خونه که اومده بودیم بیرون ق...