PLAY STATION
دیروز صبح بعد از مدت ها رفتم دانشگاه مدرکمو گرفتم آوردم ..بذارم در کوزه...رفت و برگشتم تا ساعت دو بعد از ظهر طول کشید ناهار خوردیم یه چرت زدیم رفتیم مجتمع تجاری بوستان اولش به نیت کادو تولد مامانی بابایی یه گردنبد زحمت کشید و ما رو خجالت زده کرد...
بعدش هم نوبتی هم که بود نوبت محمد جواد بود بابایی بازم مارو خجالت زده کردو یه PLAY STATION
خرید ...دو تا شال و چند قلم کالای خوراکی دیگه شد مجموع خرید ما...
اما این خرید به اینجا ختم نشد تو طلا فروشی که بودیم محمد مثل همیشه شروع کرد به اذیت کردن که بریم من یه چیز میخوام منم هول هولکی خرید کردیم تا بریم براش چیز بخریم همینطور که میرفتیم بستنی اون چیزی بود که محمد جواد میخواست بابایی برا خودمون هم خرید تا محمد جواد دید رنگ بستنی من با خودش فرق داره اومدو مال مامانیو گرفت منم برا محمد خوردم اما محمد آقا مال خودش هم نخورد بعد کمی جلوتر در خواست اسنک داد بازم نخورد تا به پاستیل ختم شد...(این و نوشتم که بگم از عادت های بد محمد جواد اینه که چیزی رو که با اصرار مطالبه میکنه ما هم تهیه میکنیم چه خوراکی و اسباب بازی و...زود دلشو میزنه و به دنبال نداشته هاش میگرده که فقط داشته باشه...)
خدا رو شاکریم ...به خاطرداده ها ونداده هایش ...