حا ل و هوای پاییزی...
امروز دایی مجتبی اومد خونه ما کلی با محمد جواد بازی کرد محمد جوتد هم از داییش قول گرفت تا بابا قاسمش از سرکار نیومده نره خونه شون امروز جزء محدودترین روزایی بود که محمد جواد حیاط نرفت بیشتر تو خونه بود با اسباب بازیهاش بازی میکرد
ساعت٣٠/٨ بود که علیرضا پسرعموش اومد دنبالش که بریم پارک ریحانه منم حاضر شدم رفتم کلی با بچه ها بازی کردند یه چند دقیفه ای از رفتنمون نمی گذشت که بارون گرفت محمد جواد هم که حسابی از همون بچگی از صدای رعد و برق میترسه تا آسمون برق میزد بدو بدو می اومد نزدیک من میگفت من که ازش نمی ترسم (عکس العمل محمد جواد هنگام ترس اظهار کردن به اینکه نمی ترسه) دیگه ساعت ١٠ شب که شد خسته و خواب آلود بود چون یه یک هفته ای است که سر ساعت١٠ میخوابه ٨ صبح بیدار میشه شروع کرد به نق نق کردن تا برسیم خونه ساعت٣٠/١٠ بود که گرفت سریع خوابید .......(مسواک هم نزد)