تمرین...
امروز محمد جواد پس از شکستن تل سرم رو به من کرد که ببینه چه عکس العملی دارم که یهو برگشت گفت:بزرگ شدم برات یه دونه میخرم الان نها بعدا میخرم منم خاموش شدم و ترجیح دادم چیزی نگم بعد با همون تل شکسته الاکلنگ برا حیوناش ساخت...مشغول بازی شد
دیشب موقع خواب گفتم سوره ناس رو باهاش تمرین کنم همیشه تا بسم الله همراهی میکنه باقیش هم نمیخونه دیشب یه ذره درباره شیطون و (خناس)صحبت کردم دیگه انگار از خدا خواسته بود شروع کرد به سوال پیچ کردن من سوالات متوالی از شیطون...شیطون کجاست؟چه شکلیه؟و....
منم براش یه دیو ساختم زشته و بو میده بدجنسه گول میزنه و...گفتم توحالا که شیطون رو دوست نداری اگه میخوای ازت دور دور بشه باید سوره ناس رو بخونی نتیجه اش این بود محمد جواد تا آخرین آیه بعد از من تکرار کرد بعد گفت:حالا از من خیلی دور شد بهش گفتم آره حالا فرشتها اومدند پرسید فرشتها چه شکلیند؟منم بهش گفتم سفیدندمهربون و بالدار...