محمد جوادمحمد جواد، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

نی نی توپولی

روز دوم سفر...

1390/8/27 11:13
نویسنده : مامان صبا
593 بازدید
اشتراک گذاری

قبل از اذان صبح مامان جون مرضیه صدایم کرد که بریم حرم برای اقامه نماز صبح من که حسابی خوابالو بودم میخواستم بگم نمیام از اون طرف که دیگه یه دو روزی اونجا مهمون بودیم حیفم اومد محمد جواد رو به زنعموش  سپردم رفتیم نماز رو تو زیر زمین حرم خوندیم بعد سریع به هوای محمد جواد برگشتم مجددا خوابیدم تا صبحانه پس از صرف صبحانه من و بابایی و محمد جواد رفتیم حرم خوبیش این بود که از محل اقامتیمون تا حرم پنج دقیقه ای راه بود تا اراده میکردیم تو بارگاه ملکوتی ثامن الحجج بودیم محمد جواد هم پا به پای ما راه میومداز کفشداری شماره ١٤ وارد شدیم محمد جواد به همراه شوشو رفت برا زیارت گویا شلوغ بود جلو نرفتن بعد اومدیم رفتیم برا اقامه نماز ظهر بعد برگشتیم خونه برا ناهارو استراحت ناهار خوردیم یه سری رفتند برا موزه که پیشنهاد شد منم خوابو ترجیح دادم گرفتم خوابیدم محمد جواد هم از سر بازیگوشی یه چند دقیقه ای هم استراحت نکرد غروب پس از خوردن چای باز سه نفری رفتیم برا اقامه نماز مغرب عشا  چون دیر راه افتادیم تا اولین صف نماز رو دیدیم به اونا ملحق شدیم اما یه مشکلی وجود داشت از ورودی باب الجواد یه ماشینای حمل سالمند بود که محمد جواد هم گیر داده بودم منو سوار کن منم که همیشه تسلیم خواسته هاشم تو صف ایستادم تا نوبتمون شد خادم حرم اجازه استفاده نداد دم نماز هم بود شلوغ شده بود هر چی با محمد جواد صحبت کردم راضی نشد به شوشو هم زنگ زدم گفت یه کارش بکن من تو صف نمازم نمیتونم بیامدر همین حین خدا خیرش بده خادم رو گفت بیا سوار شید سوار شدیم اونجا که پیادمون کرد اصلا مقصد ما نبود باز این مسیر رو باید برمیگشتیم نماز هم داشت دیگه شروع میشد حسابی از دست محمد جواد کلافه شده بودم قعد و یه دنده پیاده که شدیم باز همین مسیر رو برگشتیم یه ذره تند میرفتم محمد جواد جا میموند گریه میکرد مردم هم سریع دورش جمع میشدند خلاصه ترجیح دادم این مسافت طوانی رو بغلش کنم دیگه خسته شده بودم تا یه کبوتر رو زمین بود به محمد جواد نشون دادم از بغلم پرید پایین دنبال کبوتر دیگه اون محمد جواد غر غرو نبود یه پسر بچه بازیگوش خلاصه کبوتره رو صید کرد منم از خدا خواسته کبوتره تو دست محمد جواد بود هم خودش راه میومد نق هم نمیزد  رفتم نماز رو بستم نماز که تموم شد با بابایی رفتیم رواق امام خمینی  برا دعای کمیل شلوغ بود بابایی از یه خادمه پرسید که کبوتره رو کجا رها کنیم گفت سقا خونه بعد دعای کمیل بردیمش اونجا محمد جواد رهاش کرد تو این دو ساعت دعا کمیلی که خونده شد محمد جواد همش خوابید اومدیم خونه شام خوردیم یه جلسه پیشنهاد و نظرات مربوط به صندوق قرض الحسنه میشد بود یه پذیرایی بعد هم هر کی میخواست تا صبح میرفت حرم هر کی دوست داشت میخوابید که ما جزء گروه دوم بودیم...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان کیارش
1 آذر 90 13:45
زیارت قبول