وابستگی غیر منتظره!!
این روزا که سعی میکنم همه چیز رو تو خونه عادی جلوه بدم متوجه وابستگی شدید محمد جواد به خودم شدم شاید نتیجه عکس رفتارهای منه
چون مدتهاست دارم آماده پذیرش یک عضو جدید تو خانواده اش میکنم درباره بزرگ شدن داداشی و وعده بعد از عید به دنیا اومدنش و نحوه مراقبتهای بعد تولد خلاصه هر چی که در این رابطه است
برای اینکه از الان کاملا توجیح باشه که خدایی نکرده به هر دلیلی اورژانسی دیگه ای بخوام برم بیمارستان روح سرشار از عاطفه اش مشکل پیدا نکنه بهش گفتم برای اینکه داداشی رو به دنیا بیارم مجبورم برم بیمارستان یه شب بخوابم با هم دیگه میریم بیمارستان منو اونجا میذارید یه شب پیش بابابی یا مامان جون میخوابی فردا صبح با بابا قاسم میاد بیمارستان پیش منو داداشی, بعد با هم میایم خونه!!!!!!!
از اون روز تا به حالا هر وقت بیرون میخوام برم حتی تا سر کوچه (ازمایشگاهی ودکتری) میگه :منم میام پیش خودش فکر میکنه که اگه الان برم بیمارستان دیگه بر نمیگردم
نمیدونم اونقدر این قضیه آماده کردن برای عضو جدید خانواده برای خودم دغدغه فکری بود و میخواستم به بهترین نحوه باشه که نتیجه اش عکس شد
فعلا برای این رفتارش عکس العملی جزءپذیرفتن و همراه کردنش تا مطب دکتر نشدم بقیه اش هم سپردم دست زمان ما کاری نکنیم بهتره!!