دل نگرانیهای من...
این روزا یه حس متفاوتی نسبت به محمد جواد دارم احساس میکنم هر چی به زمان زایمانم نزدیکتر میشم فاصله من و محمد جواد هم بیشتر میشه این که نوشتم فقط یه احساسه تو واقعیت وابستگی شدید بین ما دوتاست... دوست دارم این روزا بیشتر به فکرش باشم بیرون ببرمش خواسته هاشو برآورده کنم ولی جای نگرانی داره!!! آیا توقعش رو بالا نمیبره ؟ زمانی که من یه نوزاد با کلی دغدغه دارم پس بهتره همه چیز عادی جلوه کنه ...
دغدغه محمد جواد جونم زمانیه که من بستری میشم برا زایمان خودشو با این مسئله خیلی اذیت میکنه در طول روز چندین بار ازم میپرسه ؟؟؟یه شب باید پیش بابا قاسم بخوابم تا صبح بیام پیش تو؟؟
یاد خودم افتادم زمانی که خواهرم میخواست به دنیا بیاد البته من که یادم نبود مامانم تعریف میکنه که زمانی که خواهرم به دنیا اومد سری رفت رضایت نامه بیمارستان رو امضا کرد خودشو خونه رسوند
چون بنده یه سره جیغ میزدم و مامانم رو میخواستم. نه غذا از دست کسی میخوردم نه دستشویی با کسی میرفتم. البته مامانم بنده خدا سر من سختی زیاد کشیده میگفت وقتی میخوابوندمت به بچه های همسایه التماس میکردم ساکت باشند تا تو پنج دقیقه بخوابی تازه همه پرده های خونه رو میکشیدم تا نور داخل نیاد
ناگفته نمونه تفاوت سنی من و خواهرم هم یک ونیم ساله یه ذره حق داشتم مامانم سرم هوو آورده بود
همینجا جا داره دست مهربان مادرم رو ببوسم البته مجازی انشاله سایه همه پدرا و مادرا بالا سر بچه ها شون باشه و خدا به همشون سلامتی که بهترین موهبت الهی است عطا کنه