نهم فروردین ماه...
دیروز زمانی که برای عید دیدنی داشتیم میرفتیم خونه دختر دایی (رقیه) داشتی ژنرال بازی میکردی اومدم حاضرت کنم که بریم چون هوا گرم بود گفتم اون تی شرت که تازه خریدم تنت کنم همین که پوشیدی گفتی
من اینو دوست ندارم دخترونه است بعد در آوردی و به انتخاب خودت اون تی شرت قرمزه رو پوشیدی اولین مخالفت در مورد لباس سر خریدن بود من وبابایی پسندیدیم ولی بار اول به خاطر مخالفت شما نخریدیم سری بعد که تنهایی رفتم خرید برات خریدم !!! ولی نتونستم نظر خودم رو به کرسی بشونم از این بابت ناراحت که نیستم خیلی خوشحال هم هستم که استقلالت بیشتر شده
ولی خودمونیم ته سیاستی بعد مهمونی اومدی گفتی مامانی اگه دوست داری اون لباس رو تنم کن ...
بووووووووووس ...
مامان نوشت:مامان بزرگ و عمو ابوالفضل اینا همگی سال تحویل شمال بودند هنوز هم مسافرت هستند بر نگشتند مامان جون مرضیه اینا هم قبل از سال تحویل شمال بودند تا ششم عید با خاله راضیه اینا اومدند تهران امسال بر خلاف سالهای دیگه که بابایی کم مرخصی داشت امسال همش خونه بود ولی به خاطر من که ماههای آخر بارداریمه امسال سفر رو کنسل کرد خلاصه همینجا ازتون عذر میخوام انشاله به امید خدا سفر بعدی مشهد چهار نفره..