بع بعی میگه بع بع.......
امروز همراه بابا قاسم و بابا جون داود رفتید گوسفند خریدید برا قربونی واز اونجایی که خیلی بع بعی دوست داری ازش جدا نمی شدی همش باهاش ور میرفتی وبازی میکردی حسابی خوش بودی تا اینکه زن عمو ابوالفضل اومد و بع بعی نازتو قربونی کردند.....
نی نی عمو که هنوز اسم نداره به علت زردی تو بیمارستان بستریه ان شاالله که زود زود خوب شه بیاد پیش تو عکس العملت نسبت به نی نی عمو.......سوار کالسکه اش
میکنم می ندازمش تو دره.......خدا به داد ما برسه.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی