روزای گرم تابستان..
دیروز بعد از برگشت از باشگاه با شوشو و محمد رفتیم دانشگاه هوا هم بسیار گرم و طاقت فرسا بود من رفتم دانشگاه دنبال کارهای فارغ التحصیلی بابایی و محمد هم رفتند امامزاده که در نزدیکی دانشگاه بود از اونجایی که خیلی شلوغ بود کار من به بعد نماز و ناهار افتاد منم رفتم بوفه سه تا ساندویچ گرفتم زنگ زدم اومدند دنبالم رفتیم تو امامزاده نوش جان کردیم محمد نخورد گرما بی اشتهایش کرده بود بعد ناهار وضو گرفتیم نماز خوندیم ساعت 2 باز رفتم دانشگاه خلاصه کارهای اولیه اش رو انجام دادم نوبت به پرداخت و عکس اینا رسید گفت برو 2شنبه آینده
ما هم از دانشگاه یه سر رفتیم خونه عمه شوشو بعد اومدیم خونه سبزی خریده بودم پاک کردم شام خوردیم خوابیدیم...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی