محمد جوادمحمد جواد، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

نی نی توپولی

خاطرات دوران قبل از تولد

1391/12/6 17:54
نویسنده : مامان صبا
745 بازدید
اشتراک گذاری

یکی از شیرین ترین لحظه های مامانی دوران بارداری تو بود(  دورانی که هر مادری آرزوشو داره)ماه دوم بارداریم بود که متوجه وجود شما شدم ولی نمی دونستم که دختری یا پسر راستشو بخوای بچه اول بودی و دختر پسری زیاد برامون مطرح نبود وسلامتیت از همه مهمتر بودکه به حمد و قرب الهی سالم بودی در ماه دوم بارداری بودم که متوجه بعضی از علایم بارداری در خودم شدم تهوع صبحگاهی بعد بابا قاسم را فرستادم از داروخانه یه بی بی چک خریدبا علامت دو خط ٥٠درصد حاملگیم مشخص شدودر اولین فرصت به درمانگاه ایرانپارس متخصص زنان وزایمان خانم دکتر بهرامی با اندک توضیحاتی که شرح حال من بود او هم بارداریمو تایید کرد ودیگه آزمایش خون ننوشت و یه ضرب سونوگرافی نوشت منم مات و مبهوت در کمال غافلگیری برگشتم خونه حالا که هنوز خودم باورم نشده که یه موجود کوچولو در رحمم دارم باید زنگ میزدم و قضییه رو برا بابا قاسم تعریف می کردم بعد از کلنجار رفتن با خودم زنگ زدم به بابایی و عکس العملش خوشحالی بود و تبریک باورش نمی شد روز بعد پس از برگشت از دانشگاه(سال دوم ترم٤) رفتم سونوگرافی البته دوست داشتم اولین سونو گرافی با بابایی برم ولی بابایی اون موقع تو مغازه لوازم تحریری تو انقلاب کار میکرد تا ساعت ١٠شب نمی اومد خونه بگذریم نوبت من شد رفتم داخل من که هنوز  در کمال نا باوری بودم یه مرتبه با چرخاندن موس رو ی شکمم و زدن یه دکمه صدایی در اتاق طنین انداز شد که پشت سر هم با سرعت میزد بسیار شگفت زده شدم وای که چه حالی میشه آدم به دکتر هومن گفتم مگه در این دو سه هفته جنین قلب داره بسیار وصف ناپذیر اونجا بود که محبتت در دل و زمان انتظار طبق جواب سونوگرافی در تاریخ١٩/٠٢/٨٦زمان زایمان را ٠٦/١٠/٨٦زده  بودشرح متن این بود که جنین زنده ای دیده میشود مقدار آمونیاک وغیره.حالا که فهمیده بودم یکی در همسایگی با ماست دوست داشتم بدونم پسره یا دختر تا براش اسم بذارم باهاش صحبت کنم خلاصه شب بابا قاسم اومد بغلم کرد و به من تبریک گفت هردو خوشحال و غافلگیر.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)