محمد جوادمحمد جواد، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

نی نی توپولی

پارک ملت..

امشب به همراه باباجون رحمان و مامان جون مرضیه و پرهام ودایی جون مجتبی رفتیم پارک ملت جا تون خالی پس از صرف یه افطاری رفتیم زمین بازی کلی من و پرهام بازی کردیم البته مامانم هم باهام بود سرسره قلعه سحرآمیز و کشتی صخره نوردی و روروک تاب الاکلنگ..حسابی بهمون خوش گذشت تازه یه فواره بزرگ هم وسط آبنمای سینما پردیس بود من از اون بیشتر خوش اومده بود  وسایل ورزشی که تو پارک نصب کرده بودند مخصوص گروه سنی کودکان بود کلی ذوق کردم چون دیگه مجبور نبودم از وسایل ورزشی بزرگترا استفاده کنم ولی این بار مامانم منو نبرد قطار سوار کنه یا لااقل یه چند تا عکس ناقابل از ما بگیره اصلا باهاش قهرم...  
22 مرداد 1390

میدونید امروز چه روزیه؟

امروز هفتمین سالگرد ازدواجمونه  پیوند  ما شنبه در تاریخ17/05/83  شب تولد حضرت فاطمه تالار نگاه  چه شب خوبی بود یادش بخیر... این قطعه شعر عشقولانه هم تقدیم بابایی: اگه آسمون زمین شه اگه دریا یه کویر شه اگه دنیا زیرو رو شه اگه چشمات بی غرور شه اگه خورشید بی غروب شه بازم عاشقت میمونم عشقو تو نگات میخونم اگه کوه بیاد رو دوشم اگه جام زهر بنوشم اگه ماه دیگه نباشه روزا آسمون سیاه شه اگه جنگل بشه صحرا اگه امروز نشه فردا بازم عاشقت میمونم عشقو تو نگات میخونم اگه خوابتو نبینم دیگه گل برات نچینم اگه حتی یه جوونه توی گلدونا نمونه بازم عاشقت میمونم عشقو تو نگات میخونم اگه باز مثه...
20 مرداد 1390

گاندی...

از نظر گاندی هفت موردی که بدون هفت مورد دیگر خطرناک هستند: 1-ثروت، بدون زحمت 2-لذت، بدون وجدان 3-دانش، بدون شخصیت 4-تجارت، بدون اخلاق 5-علم، بدون انسانیت 6-عبادت، بدون ایثار 7-سیاست، بدون شرافت این هفت مورد را گاندی تنها چند روز پیش از مرگش بر روی یک تکه کاغذ نوشت و به نوه‌اش داد . ...
20 مرداد 1390

دوستت دارم ...

چند روز پیش محمد جواد به من گفت:مامانی برام ماشین مخسر (میکسر) میخری منم بهش گفتم نه نمیخرم اونم در جواب من گفت ماشین نمیخری یعنی منو دوست نداری بهش گفتم چرا دوستت دارم ماشین خریدن یا نخریدن هیچ ربطی به دوست داشتن یا نداشتن من نداره... گوگوجی من محمد جواد عزیزم خیلی  دوستت دارم ...
17 مرداد 1390

روز پنجم ماه رمضون...

صبح اون روز بابایی از سرکار اومد خونه منم طی برنامه ریزی که کرده بودم رفتم دانشگاه با مدارکی که یه چند روزی طول کشید تا آماده کنم خیلی وقت بود از مترو استفاده نکرده بودم هوای مترو برخلاف هوای بیرون سرد بود یادمه سری قبل که رفته بودم دانشگاه یه بنده خدایی سرما خورده بود پیش خودم گفتم کی تو این هوای گرم سرما میخوره همین که رسیدم خونه سرما خوردم اینبار هم اونقدر گم و سرد شدم باز سرما خوردم بگذریم آقای بدری و خانم محمدی یه برگه بهم دادم برا تصفیه حساب و از این جور چیزا تو این هوای گرم ودهن روز ازاین دانشکده به حسابداری و بانک و ساختمون ITکتابخونه ساختمون اداری امور مالی و ...برا گرفتن امضا ولی از بد شانسی من امضای آخر که مربوط بود به...
17 مرداد 1390

ماجرای...

  روز دوم ماه رمضون بود که نماز ظهر وعصر با محمد جواد گل رفتیم مسجد محمد مثل باقی بچه ها تو مسجد سر وصدا میکرد به خاطر همین موضوع رفت بیرون از مسجد به بازی مشغول شد تا من نماز خوندم اومدم بعد گفت تشنمه از خادم مسجد لیوان یک بار مصرف گرفتم تا محمد جواد آب بخوره پس از نوشیدن آب ازم خواست اجازه بدم لیوانش رو پر از ماسه کنه  برای کامیونش منم قبول کردم ولی چشمتون... منم با مامان جون طاهره مشغول صحبت کردن شدیم.... ای دل غافل.... تا به خودم اومدم دیدم مشغول خوردن ماسه هاست یه قرچ قورچی راه انداخته بود بیا و ببین..... هنوز که هنوزه از دستش دلخورم(  البته باهاش برخورد کردم) ولی هنوز برام سوال که چرا این کار رو ک...
13 مرداد 1390

روزمرگی...

الان چند روزی پست جدید نداشتم دلیلش هم معلومه غرق در روز مرگی ها شدم  صبحهای روز های فرد باشگاه حالا هم ماه رمضونه و قرآن و مسجد وعبادت اگه خدا قبول کنه بعدش یه کم خواب نیمروزی و تدارکات افطار وسحر در آخر هم خواب شیرین ...
13 مرداد 1390