محمد جوادمحمد جواد، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره

نی نی توپولی

امون از دست تو...

امونم رو امروز بریدی بس که بچه ای... امروز یکبار تا دم مدرسه رفتیم ولی مقاومت کردی اومدیم خونه من که لباس ها رو درآوردم باز گفتی میخوام برم مدرسه آخه بچه رحمی کن الان هم مدرسه تشریف داری محمد مهدی هم خوابه منم از فرصت استفاده کردم اومدم دو سه خطی به یادگار بنویسم و برم بای........... ...
25 آبان 1392

اولین اردو تفریحی ...

امروز قراره ببرنتون اردو زیاد تمایل نشون ندادی هر روز فکر میکنی من پشت در مدرسه ام تا شما تعطیل بشید امروز اردو داشتی منم باید برمیگشتم خونه داداشی رو از بابایی میگرفتم تا بابا بره سرکار تو هم از قضیه با خبر بودی  اصرار میکردی با هم بریم خونه داداش رو بیاریم بعد من برم کلاس تا تو  تو مدرسه بمونی الان اومدم خونه کلی با خودم کلنجار رفتم تا خودم رو راضی کنم نیام مدرسه تا وقتی دارن میبرنتون سوار ماشین بشین من اونجا باشم مثل مامانای دیگه که وامیستند همونا کار ما رو خراب کردند  بچه هاپر توقع میشند مامان مانی ایستاد تو نبودی ... خلاصه جونم برات بگه که ما با استرس مقابله کردیم ولی تو رو نمیدونم خدا کنه وقتی اومدی خونه شاکی نباشی... ...
8 آبان 1392

ورود به پیش دبستانی ...مهر ماه 92

درست دو هفته گذشته روز دوشنبه 15 مهرماه نود و دو بود من با شور و شوق وصف ناپذیر و تو هم با چهره ای نگران با بدرقه من و خاله راضیه عضو جدید خانواده داداشی راهی مدرسه شدی پاهات کشش مدرسه رفتن نداشت یه قدم میرفتی جلو دو قدم عقب منم از اونجایی که نمی دونستم دوربین شارز داره یا نه ؟؟؟کلی اعصابم داغون بود خلاصه تا تو نستم ازت عکس گرفتم خانم ناظم گفت اونایی که اسمشون رو میخونم  بیان تو صف از اونجایی که اولین نفر ثبت نامت کردم اولین نفر اسمتو خوند استرس داشتی هر کاری کردم نرفتی تو صف بعد همه از زیر قرآن رد شدید وارد کلاس شدید یه جایزه گرفتید باز اومدی پیش من دلم بد جور شور داداشی رو میزد به مربی خانم جمشیدی گفتم آوردمت خونه دیگه مثل اینایی که ش...
7 آبان 1392