محمد جوادمحمد جواد، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

نی نی توپولی

علنی شدن قضییه بارداری مامانی

یه روز با بابا قاسم تصمیم گرفتیم بریم گوشی بخریم اون موقع گوشی جدید سونی اریکسون k750بود خرید  بعد از برگشت به خونه ننجون فاطمه گیر داد چرا بچه دار  نمیشد بابا قاسم اونشب سور داد همه گفتند مناسبت این شام چیه ؟بعد از شام گفت که دارم بابا میشم به جرات میتونم بگم از همه خوشحالتر ننجون فاطمه بود. اون موقع باباجون رحمان اینا برای تحصیل خاله راضیه4سال رفته بودند شاهرود و از قضییه اونشب بی خبر بودندتا اینکه زندایی شبنم دایی مهدی بهشون خبر دادند و اونا هم زنگ زدند و تبریک گفتند اینجوری شد که همه از این قضییه خبر دار شدند  
6 اسفند 1391

خاطرات دوران قبل از تولد

یکی از شیرین ترین لحظه های مامانی دوران بارداری تو بود(  دورانی که هر مادری آرزوشو داره)ماه دوم بارداریم بود که متوجه وجود شما شدم ولی نمی دونستم که دختری یا پسر راستشو بخوای بچه اول بودی و دختر پسری زیاد برامون مطرح نبود وسلامتیت از همه مهمتر بودکه به حمد و قرب الهی سالم بودی در ماه دوم بارداری بودم که متوجه بعضی از علایم بارداری در خودم شدم تهوع صبحگاهی بعد بابا قاسم را فرستادم از داروخانه یه بی بی چک خریدبا علامت دو خط ٥٠درصد حاملگیم مشخص شدودر اولین فرصت به درمانگاه ایرانپارس متخصص زنان وزایمان خانم دکتر بهرامی با اندک توضیحاتی که شرح حال من بود او هم بارداریمو تایید کرد ودیگه آزمایش خون ننوشت و یه ضرب سونوگرافی نوشت منم مات و مبهوت...
6 اسفند 1391

تولد

امسال با اولین بارش برف محمد جواد تقاضای جشن تولد کرد با این تفسیر که  الان زمستونه داره برف میاد پس تولدمه باید برام جشن تولد بگیرید ولی از اونجایی که چند سالی هست تولدش با محرم و صفر تداخل پیدا کرده بنابراین مجبورم قبل یا بعد از این دو ماه جشن بگیرم البته امسال قصد نداشتم مهمونی بدم و ترجیح دادم تولد رو سه نفره بگیریم همین کار هم قبل از شروع محرم کردم یه جشن تولد سه نفره ولی راضی نشد همش به هرکس میرسید تولد دعوتش میکرد یا هر کی زنگ میزد خونه تولد دعوتش میکرد مثلا خاله راضیه شو برای عصر همان روز تولد دعوت کرده بود در حالی که من بهشون گفته بودم امسال تولد نمیگیریم... تا اینکه اواخر ماه صفر بود رفتیم برای تولد پسر برادرم خرید کادوی تول...
6 اسفند 1391