محمد جوادمحمد جواد، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

نی نی توپولی

آخرین روز از کلاس نقاشی..

امروز روز آخر کلاس نقاشی محمد جواد بود تا میاد به یه جایی عادت بکنه و انس  بگیره زود تموم میشه حالا ادامه کلاسها بعد از عیده نمیدونم بتونم ببرمش یا نه؟؟بستگی به شرایط جسمانی و ظاهری من داره ولی خیلی دوست دارم ادمه بده نقاشی رو چون استعدادش هم داره یه سری از نقاشی هاشو برای نمایشگاه که بعد از عید برگزار میشه ازم گرفت.. بهش میگم پسر جون بعد از عید هم ثبت نام میکنم کلاس نقاشی میگه دوست ندارم داداشی به دنیا میاد من برم کلاس بهش میگم خوب در این صورت دلت برا خانم پناهی و دوستات تنگ میشه!! برمیگرده میگه: خوب عکس یادگاریشونو نگاه میکنم .منم برای اینکه خودمو توجیح کنم سرمو چند بار با تعجب تکون میدم و میگم آهان...   این چند تا عکس...
15 اسفند 1391

نکاتی مهم برای داشتن رابطه خوب با فرزند...

اختلاف نظر بین نوجوان و والدین اجتناب ناپذیر است. اما در هر حال در برخی از موارد، والدین باید مراقب رفتارهای نوجوانشان باشند و آنها را منضبط بار آوردند.   1 - بیشتر از  آنکه برای فرزند خود صحبت کنید، به حرفهای او گوش دهید بخاطر داشته باشید که خداوند به ما دو گوش و یک دهان داده، بنابراین بهتر است به جای آنکه دائماً زبان به نصحیت نوجوان خود باز کنید، به حرفها و دردودل های او گوش فرا دهید. نوجوانان تمایل فراوانی برای صحبت کردن با والدین خود دارند، البته به شرط آنکه به اندازه کافی سکوت کنید و فرصت لازم برای صحبت کردن به او را بدهید. 2 - زمان هایی را به نوجوان خود اختصاص دهید ممکن است نوجوان شما در...
13 اسفند 1391

راه هایی برای بهبود رابطه مادران و پسران..

        اگر پسرتان بیش از حد غر می زند، عصبانی و خشمگین می شود و نسبت به پرسش های شما پاسخ های غیر منطقی و غیر معقولی می دهد یا با گستاخی رفتار می کند، باید به او بگویید، وقتی در کنار شماست، مراقب رفتار و گفتارش باشد.   قطعا یکی از بهترین و شگفت انگیزترین روابطی که در این دنیا وجود دارد، رابطه میان مادر و پسر است. مادر برای ایجاد یک رابطه خوب و مستحکم با پسرش، باید به مسأله تربیت او بیندیشد، تربیت به معنای سازندگی و پرورش شخصیت است. او باید در نظر بگیرد که چگونه انسانی را می خواهد پرورش دهد و فرزند خویش را بخوبی بشناسد، از ویژگی های جسمی و روحی او آگاه باشد، برنامه داشته با...
13 اسفند 1391

گنجشگک اشی مشی...

گنجشگک اشي مشي از قصه ها بيرون بيا برلب بوم ما نشين بپر بالا تو آسمون بگو به ابر مهربون که چشم پر اشکي داره بياد به شهر تشنمون بارون شر شربباره ببين هواي شهر ما تو چنگ دود اسير شده بگو به باد با لشکرش بياد که خيلي دير شده گنجشگک اشي مشي بخون بگوش آدما کاري کنم که شهرمون بمونه سبز و با صفا...
11 اسفند 1391

ماجرای زردی و بیمارستان

سه روزگی رفتیم درمانگاه کن آزمایش تیروئید دادی خون از پاشنه پات گرفتند که الحمدالله موردی نداشتی پنج روزگی بردیمت بیمارستان جواهری با توجه به آزمایش خون بیلی روبین 19 بود بستری شدی  من هم در اتاق مادران می اومدم بهت شیر میدادم زمان بیکاری شیر میدوشیدم با شیشه بهت میدادم زمان بستری در بیمارستان به علت زردی بالا05/10/86بود فردا که دکتر اطفال معاینه کرد گفت یه کم علایم تشنج داره سر این قضییه کلی اذیت شدم کلی هم گریه کردم بعد معرفی نامه گرفتیم رفتیم بیمارستان رسول اکرم دو سه روزی هم اونجا بودیم  فهمیدیم دکترت مشکوک بوده که تشنج داری در nicu تحت مراقبت بودی که علایمی دیده نشد ولی هنوز زردی داشتی بعد مرخص شدی آوردیمت خونه بردیمت پیش دک...
6 اسفند 1391

اولین دیدار با مامان وبابا

بعد از زایمان از اتاق عمل آوردنم بیرون ومن بی صبرانه منتظر دیدن تو بودم اولین پیام تبریک ازطرف مامان جون مرضیه بود که در حال بی رمقی  یه بوسه بر پیشانینی من گذاشت هنوز اون بوسه را خاص میدونم بعد بابا قاسم با یه دسته گل زیبا اومدکنار تختم یه بوسم کرد و حالم را پرسید حالا نوبتی هم بود نوبت محمد کوچولو بود بیاد پیش مامانی خلاصه در اتاق باز شد یه پرستار دوستدار کودک اومد که همراش تخت چرخداری بود که تو توش گم شده بودی اولین دیدارمون اونجا بود و تصویری که از اون لحظه تو ذهنمه یه پسر بچه شکمو که  دهنش به دنبال مه مه میگرده وسرتو هی به سمت چپ و راست می گردوندی به سختی سینه به دهن گرفتی هی بهت میگفتم عزیزم پسر گلم...میدونستم که شیر ...
6 اسفند 1391

ماهه چهارم بارداری

بدترین روزهای بارداریم 2هفته آخر خرداد و2هفته  اول تیر بود طوری شده بود که از عطر ادکلنی که روز تولد بابا قاسم خریده بودم متنفر بودم یادمه یه روز از دانشگاه اومدم خونه بابا قاسم خونه نبود پیراهنش رو تنه صندلی ناهار خوری بود حالم داشت بهم میخورد سریع انداختمش تو حموم آب سرد را باز کردم روش در و پنجره رو باز کردم تا حالم جا اومد تو این یه ماهی حسابی اذیت شدم تهوع بی خوابی بی اشتهایی سردرداز همه بدتر استرس امتحانا همینا باعث شد4کیلویی کم کنم امتحانات دانشگاه تو تیر ماه بود هوا هم به شدت گرم بود گاهی تو مترو جا برای نشستن نبود برام خیلی آمدو شد سخت بود با دوستام که بودیم تا یکی تعارف میکرد بشینم سریع قبول میکردم چون یکم شیطنت کرده بود...
6 اسفند 1391