محمد جوادمحمد جواد، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

نی نی توپولی

پنج روز دیگه...

تا پنج روز دیگه جمع خانواده سه نفریمون چهار نفره میشه انشالله بازم دیشب نخوابیدم یعنی دوست داشتم بخوابم اما نتونستم خیلی نگرانم از این قضیه دوهفته زودتر به دنیا اومدن داداشی و قضیه... همه چیز رو میسپارم به خدا  اوست قادر و توانا محمد جوادم  قوی باش و با شرایط جدید خانواده زود کنار بیا تا زیاد اذیت نشی ما هم کمکت میکنیم...
24 فروردين 1392

آسیاب به نوبت..

چقدر با عجله داری میای پیش ما فنچ مامان  دیروز بعد از ویزیت هفته به هفته دکتر معصومی تاریخ زایمانم رو مشخص کرد برای روز 29 فروردین ماه که یه روز قبلتر باید برا بستری اونجا باشم ساعت یک عصر با یه سری مدارک ...  نمیدونم از خوشحالی بود یا از استرس دیشب اصلا نخوابیدم فکر شو بکن من که خوابالو بودم ... حالا دیگه محمد جواد  میتونه  با انگشتای کوچولوش به انتظار داداشی بشینه(شش روز دیگه)...به امید اون روز  اگه خواست خدا باشد..
23 فروردين 1392

دل نگرانیهای من...

این روزا یه حس متفاوتی نسبت به محمد جواد دارم احساس میکنم هر چی به زمان زایمانم نزدیکتر میشم فاصله من و محمد جواد هم بیشتر میشه این که نوشتم فقط یه احساسه تو واقعیت وابستگی شدید بین ما دوتاست... دوست دارم این روزا بیشتر به فکرش باشم بیرون ببرمش خواسته هاشو برآورده کنم ولی جای نگرانی داره!!! آیا توقعش رو بالا نمیبره ؟ زمانی که من یه نوزاد با کلی دغدغه دارم پس بهتره همه چیز عادی جلوه کنه ... دغدغه محمد جواد جونم زمانیه که من بستری میشم برا زایمان خودشو با این مسئله خیلی اذیت میکنه در طول روز چندین بار ازم میپرسه ؟؟؟یه شب باید پیش بابا قاسم بخوابم تا صبح بیام پیش تو؟؟ یاد خودم افتادم زمانی که خواهرم میخواست به دنیا بیاد البته من که یادم نبو...
19 فروردين 1392

نهم فروردین ماه...

دیروز زمانی که برای عید دیدنی داشتیم میرفتیم خونه دختر دایی (رقیه) داشتی ژنرال بازی میکردی  اومدم حاضرت کنم که بریم چون هوا گرم بود گفتم اون تی شرت که تازه خریدم تنت کنم همین که پوشیدی گفتی  من اینو دوست ندارم دخترونه است بعد در آوردی و به انتخاب خودت اون تی شرت قرمزه رو پوشیدی اولین مخالفت در مورد لباس سر خریدن بود من وبابایی پسندیدیم ولی بار اول به خاطر مخالفت شما نخریدیم سری بعد که تنهایی رفتم خرید برات خریدم !!! ولی  نتونستم نظر خودم رو به کرسی بشونم از این بابت ناراحت که نیستم خیلی خوشحال هم هستم که استقلالت بیشتر شده  ولی خودمونیم ته سیاستی بعد مهمونی اومدی گفتی مامانی اگه دوست داری اون لباس رو تنم کن ... بووو...
10 فروردين 1392

آرزو...

امروز یکی از آرزوهای دوران کودکیت برآورده شد امروز موفق شدی تانکی رو که خیلی دوست داشتی رو بخری نمی دونی چقدر خوشحال بودی و تو پوست خودت نمی گنجیدی انگار دنیا رو بهت داده بودند  دو تا تانک بود من و بابایی انتخابمون یکی بود اما انتخاب تو متفاوت بود در آخر هم به سلیقه خودت خریدی دلیل هم داشتی میگفتی این زنجیر داره قشنگتره!!!!!!! قربونت برم بزرگ شدی  آآآآآآآآ... ...
26 اسفند 1391

حسادت فرزند بزرگتر...

برترین ها:  اضافه شدن فرزند جدید به خانواده حرکت بزرگی است. والدین باید به فرزندان بزرگ تر خود کمک کنند تا با حس حسادت به فرزند کوچک تر مبارزه کنند. یعنی وظیفه والدین در این مرحله از زندگی بیشتر می شود. پیش از تولد باید ذهن فرزند خود را برای آمدن یک خواهر یا برادر دیگر آماده کنید. بسیار طبیعی است که هنگام ورود عضو جدید به خانواده، فرزند بزرگ تر کمی از مرکز توجهات خارج شود.  با کمی تلاش و توجه ما برای از بین بردن این حسادت می توان تا حدی این حس حسادت را کاهش داد. در همین راستا، در این مطلب 6 روش برای کمک به فرزند بزرگ تر را برایتان نقل کرده ایم تا کمتر به فرزند تازه متولد شده حسادت کند. 1.    تعیین زم...
21 اسفند 1391

آزمایشگاه ...

امروز با آزمایشگاه تماس گرفتم گفت جواب آزمایش آماده ست بهد با کلینیک تخصصی تماس گرفتم گفت دکتر صمدی امشب مطب هست من اول محمد جواد و بردم داروخونه وزنش کردم با لیاس بیست کیلو بود بعدش خدا خدا کردم که نیاز به مصرف قرص نداشته باشه بعد سر راه رفتیم پارک یه بیست دقیقه ای بازی کرد بعد با هم رفتیم درمانگاه چون دیگه نوبت دهی تمام شده بود گفت برو سه شنبه منم گفتم شما که گفتید دکتر هست داشتم برمیگشتم در اتاقش باز شد رفتم پذیرش گفتم دکتر که هست گفت نوبت دهی تمام شده گفتم وضعیت ما اورژانسیه گفت بشین آخرین نفر برو تو همین حین رفتم جواب آزمایششو گرفتم خدا رو شکر به ظاهر خوب بود تی اس اچش آز اول 6 بود آز مجدد 4 درمان هم برا کودکان از 5 شروع میشد که شکر خدا...
15 اسفند 1391