محمد جوادمحمد جواد، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

نی نی توپولی

یه سوال از مامانای مهربون....

میخوام بدونم اگه قرار باشه بچه دوم داشته باشید چیز نگفتم که...اگه چه فاصله سنی را بین بچه اول با دوم در نظر میگیرید ذهنم رو بد جور درگیر کرده شما نظرتون رو بدید تا منم نظرم رو بگم... ...
13 تير 1390

خبرای خوب...

 صبح خیلی زود از خواب بیدار شدیم بابایی هم از سرکار اومد خونه دنبالمون رفتیم پیش خانم دکتر عرفانی فوق تخصص خون بعد سری دوم آزمایش هاتو نشون دادیم گفت با دارو برطرف شده فقط یه دارو می نویسم که آهن ذخیره کنه و ویتامین داشته باشه و روی ...البته هنوز نخریدمش غروب میرم تهیه میکنم ما فرصت رو غنیمت دونستیم رفتیم فروشگاه خرید ماهانه ام رو کردم بعد رفتیم میدون تره بار و اومدیم خونه با همه خستگیم وسیله هایی که خریده بودیم جا به جا کردم .. ...
13 تير 1390

یه اتفاق ...

بابا دوباره رفته دوتا جوجه دیگه خریده یکی به رنگ سبز یکی به رنگ زرد خیلی سر و صدا میکنند مدام جیک جیک جیک سرم رفت فکرشو بکن 3 تا جوجه 2 تا فنچ یه آکواریوم 1گیرین تیلور -2 تا پرت -2تا اسکات  حیات وحشه خونه ما مدام باید تغذیشون کنی ... امان از دست این بابا ها که یه ذره به فکر مامانا نیستند و فقط وفقط به فکر خواسته های بچه هاشونند... با من مهربان باش... ...
13 تير 1390

سفر..

  بابایی ومامان جون طاهره و بابا جون داود رفتند مسافرت البته به منظور رفتن ختم یکی از بستگان بابا جون منم زیاد نمی شناسم و من وتو هم رفتیم خونه باباجون رحمان اونجا بودیم تا اینکه خبر فارغ شدن زن عمو نرگس را دادند تو را گذاشتم پیش دایی مجتبی ومن و مامان جون مرضیه وبابا جون رحمان رفتیم بیمارستان عیادت زن عمو نرگس تازه من رفتم nicuنی نی (پسمل عمو) رو دیدم هزار الله و اکبر خیلی ناناز بود .میگند شبیه امیر محمده دادش نی نی. ...
10 تير 1390

کنجکاوی هم حدی داره بچه...

  امروز محمد جواد کنجکاو تو سطل برنج یه عالمه آب ریخت خدای من آخه من با این همه برنج چکار کنم تنها راه حلش اینکه بشورمش خشکش و آسیاب کنم در آخر آرد برنجش کنم برا ماه رمضون فرنی درست کنم  علت این کارشو پرسیدم؟می خواستم برنج بشورم شام پخت کنم.  شما راه حل بهتری دارید بسم الله. غروب هم با محمد جواد و امیر محمد رفتیم پارک ریحانه با دوچرخه خوش گذشت ولی کنترل کردن دو تا بچه سخته........ ...
9 تير 1390

بع بعی میگه بع بع.......

امروز همراه بابا قاسم و بابا جون داود رفتید گوسفند خریدید برا قربونی  واز اونجایی که خیلی بع بعی دوست داری ازش جدا نمی شدی همش باهاش ور میرفتی وبازی میکردی حسابی خوش بودی تا اینکه زن عمو ابوالفضل اومد و بع بعی نازتو قربونی کردند..... نی نی عمو که هنوز اسم نداره به علت زردی تو بیمارستان بستریه ان شاالله که زود زود خوب شه بیاد پیش تو  عکس العملت نسبت به نی نی عمو.......سوار کالسکه اش میکنم می ندازمش تو دره.......خدا به داد ما برسه. ...
9 تير 1390

آب بازی......

امروز محمد جواد رفت حسابی تمیز شده مثل ماه شده یه پسر ناز مامانی مامان جون طاهره عمو ابوالفضل امیر محمدم رفتند بیمارستان پیش نی نی کوچول.. بابایی هم رفته سرکار دیشب ساعت٣ نیمه شب رسیدند خسته وکوفته رفت سرکار تا فردا صبح...   ...
9 تير 1390