ماجرای...
روز دوم ماه رمضون بود که نماز ظهر وعصر با محمد جواد گل رفتیم مسجد محمد مثل باقی بچه ها تو مسجد سر وصدا میکرد به خاطر همین موضوع رفت بیرون از مسجد به بازی مشغول شد تا من نماز خوندم اومدم بعد گفت تشنمه از خادم مسجد لیوان یک بار مصرف گرفتم تا محمد جواد آب بخوره پس از نوشیدن آب ازم خواست اجازه بدم لیوانش رو پر از ماسه کنه برای کامیونش منم قبول کردم ولی چشمتون... منم با مامان جون طاهره مشغول صحبت کردن شدیم.... ای دل غافل.... تا به خودم اومدم دیدم مشغول خوردن ماسه هاست یه قرچ قورچی راه انداخته بود بیا و ببین..... هنوز که هنوزه از دستش دلخورم( البته باهاش برخورد کردم) ولی هنوز برام سوال که چرا این کار رو ک...
نویسنده :
مامان صبا
18:36