محمد جوادمحمد جواد، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

نی نی توپولی

اولین دیدار با مامان وبابا

بعد از زایمان از اتاق عمل آوردنم بیرون ومن بی صبرانه منتظر دیدن تو بودم اولین پیام تبریک ازطرف مامان جون مرضیه بود که در حال بی رمقی  یه بوسه بر پیشانینی من گذاشت هنوز اون بوسه را خاص میدونم بعد بابا قاسم با یه دسته گل زیبا اومدکنار تختم یه بوسم کرد و حالم را پرسید حالا نوبتی هم بود نوبت محمد کوچولو بود بیاد پیش مامانی خلاصه در اتاق باز شد یه پرستار دوستدار کودک اومد که همراش تخت چرخداری بود که تو توش گم شده بودی اولین دیدارمون اونجا بود و تصویری که از اون لحظه تو ذهنمه یه پسر بچه شکمو که  دهنش به دنبال مه مه میگرده وسرتو هی به سمت چپ و راست می گردوندی به سختی سینه به دهن گرفتی هی بهت میگفتم عزیزم پسر گلم...میدونستم که شیر ...
6 اسفند 1391

ماهه چهارم بارداری

بدترین روزهای بارداریم 2هفته آخر خرداد و2هفته  اول تیر بود طوری شده بود که از عطر ادکلنی که روز تولد بابا قاسم خریده بودم متنفر بودم یادمه یه روز از دانشگاه اومدم خونه بابا قاسم خونه نبود پیراهنش رو تنه صندلی ناهار خوری بود حالم داشت بهم میخورد سریع انداختمش تو حموم آب سرد را باز کردم روش در و پنجره رو باز کردم تا حالم جا اومد تو این یه ماهی حسابی اذیت شدم تهوع بی خوابی بی اشتهایی سردرداز همه بدتر استرس امتحانا همینا باعث شد4کیلویی کم کنم امتحانات دانشگاه تو تیر ماه بود هوا هم به شدت گرم بود گاهی تو مترو جا برای نشستن نبود برام خیلی آمدو شد سخت بود با دوستام که بودیم تا یکی تعارف میکرد بشینم سریع قبول میکردم چون یکم شیطنت کرده بود...
6 اسفند 1391

علنی شدن قضییه بارداری مامانی

یه روز با بابا قاسم تصمیم گرفتیم بریم گوشی بخریم اون موقع گوشی جدید سونی اریکسون k750بود خرید  بعد از برگشت به خونه ننجون فاطمه گیر داد چرا بچه دار  نمیشد بابا قاسم اونشب سور داد همه گفتند مناسبت این شام چیه ؟بعد از شام گفت که دارم بابا میشم به جرات میتونم بگم از همه خوشحالتر ننجون فاطمه بود. اون موقع باباجون رحمان اینا برای تحصیل خاله راضیه4سال رفته بودند شاهرود و از قضییه اونشب بی خبر بودندتا اینکه زندایی شبنم دایی مهدی بهشون خبر دادند و اونا هم زنگ زدند و تبریک گفتند اینجوری شد که همه از این قضییه خبر دار شدند  
6 اسفند 1391

خاطرات دوران قبل از تولد

یکی از شیرین ترین لحظه های مامانی دوران بارداری تو بود(  دورانی که هر مادری آرزوشو داره)ماه دوم بارداریم بود که متوجه وجود شما شدم ولی نمی دونستم که دختری یا پسر راستشو بخوای بچه اول بودی و دختر پسری زیاد برامون مطرح نبود وسلامتیت از همه مهمتر بودکه به حمد و قرب الهی سالم بودی در ماه دوم بارداری بودم که متوجه بعضی از علایم بارداری در خودم شدم تهوع صبحگاهی بعد بابا قاسم را فرستادم از داروخانه یه بی بی چک خریدبا علامت دو خط ٥٠درصد حاملگیم مشخص شدودر اولین فرصت به درمانگاه ایرانپارس متخصص زنان وزایمان خانم دکتر بهرامی با اندک توضیحاتی که شرح حال من بود او هم بارداریمو تایید کرد ودیگه آزمایش خون ننوشت و یه ضرب سونوگرافی نوشت منم مات و مبهوت...
6 اسفند 1391

تولد

امسال با اولین بارش برف محمد جواد تقاضای جشن تولد کرد با این تفسیر که  الان زمستونه داره برف میاد پس تولدمه باید برام جشن تولد بگیرید ولی از اونجایی که چند سالی هست تولدش با محرم و صفر تداخل پیدا کرده بنابراین مجبورم قبل یا بعد از این دو ماه جشن بگیرم البته امسال قصد نداشتم مهمونی بدم و ترجیح دادم تولد رو سه نفره بگیریم همین کار هم قبل از شروع محرم کردم یه جشن تولد سه نفره ولی راضی نشد همش به هرکس میرسید تولد دعوتش میکرد یا هر کی زنگ میزد خونه تولد دعوتش میکرد مثلا خاله راضیه شو برای عصر همان روز تولد دعوت کرده بود در حالی که من بهشون گفته بودم امسال تولد نمیگیریم... تا اینکه اواخر ماه صفر بود رفتیم برای تولد پسر برادرم خرید کادوی تول...
6 اسفند 1391