شب حضرت علی اکبر...
دیروز بعد از نوبت دندانپزشکی رفتم سالن اجتماعات از آقای قرائتی دعوت شده بود بعد اومدم خونه به همراه محمد جواد رفتیم خونه مامان جون مرضیه بابا جون رفته بود دامغان مراسم روز هفتم خونه خدا بیامرز بابا جون رضا بعد ساعت 8 با محمد جواد و پرهام رفتیم مسجد امام حسین (ع) تا تونستند آتیش سوزوندند... پرهام میگفت اینجا خیلی شلوغه بریم خونمون ... امروز به محمد جواد میگم بریم مهد قرآن جلسه آخره میگه: من مهد و دوست ندارم من مدرسه رو دوست دارم اگه قدم قد زرافه بشه دیگه مدرسه راهم نمیدندا...
نویسنده :
مامان صبا
15:13